اشعار حافظ
آن شب قدري که گويند اهل خلوت امشب است
يا رب اين تأثير دولت در کدامين کوکب است
اشعار حافظ
تا به گيسوي تو دست ناسزايان کم رسد
هر دلي از حلقهاي در ذکر يارب يارب است
اشعار حافظ
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زير طوق غبغب است
اشعار حافظ
شهسوار من که مه آيينه دار روي اوست
تاج خورشيد بلندش خاک نعل مرکب است
اشعار حافظ
عکس خوي بر عارضش بين کآفتاب گرم رو
در هواي آن عرق تا هست هر روزش تب است
اشعار حافظ
من نخواهم کرد ترک لعل يار و جام مي
زاهدان معذور داريدم که اينم مذهب است
اشعار حافظ
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زين
با سليمان چون برانم من که مورم مرکب است
اشعار حافظ
آن که ناوک بر دل من زير چشمي ميزند
قوت جان حافظش در خنده زير لب است
اشعار حافظ
آب حيوانش ز منقار بلاغت ميچکد
زاغ کلک من به نام ايزد چه عالي مشرب است
اشعار حافظ